معراج مان و بابامعراج مان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
تاریخ شروع عشقتاریخ شروع عشق، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
شروع زندگی مشترکشروع زندگی مشترک، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

گل پسر

دلنوشته ای از خودم

بــــــــــــــــه نام خدا تو از یاـــــــــــی , تو از گلبرگــــــــــــ تو همپایـــــــــــی تو ارامــــــــــش تو امیـــــــــــــدی تو بارانــــــــی تو هدیه قشنگــــــــ خدایـــــــــــــــــــی تو مرد کوچک خانه مایــــــــــــــــی تو زیباترین مخلوق خدایــــــــــــــــــــی تو از جنـــــــــــــــــس نوری تو مهربـــــــــــــــــانی تو اواز ققنــــــــــــــوسی تو عشقـــــــــــــــــــــــتی نابــــــــــــــــــــــی بکزی وذلالــــــــــــــــی       ...
22 اسفند 1393

بدون عنوان

                                                                 به نام ان خدای بزرگ عشق مامان....پسر عزیزم ....معراجم.... ارزویم بزرگ شدننت/ قد کشیدنت / اقا شدنت است/ وقتی لبخند میزنی عاشقانه هایم را تقدیمت میکنم. بوسه هایم را به سویت روانه میکنم . دلخوشم به دیدنت  / به بوسیدنت/  مسفر روزهای و دق...
18 دی 1393

بازم گرگان

ا وه مامی بازم فردا حرکت داریم سمت گرگان نیومده باید برگردیم اخه نظر حلیم داریم بابایی میگه امسال بریزم که عقب نخوره  هر چی خدا بخ اد همون میشه این چند تا عکسم تقدیم به پسر گلم         ...
26 آذر 1393

یک ماه و چهارده روزگی

سلام پسرکم...اگر از احوالات این روزهایت بخوای بدونی باید بگم که ... بزرگ شدی به قدری که با شنیدن  صداهای اطرافت برمیگردی  حتی منو هم با چشم دنبال میکنی ای جونم پسر قشنگم  کلی هم لپ ترکوندی الاهی من فدات شم تازشم امشب فکر کنم بعد سه هفته باباییت رو میبینی البته باید بگم باباییت شمارو میبینه الانم تو راهیم با پدرجونشون دایی مسعودشون و خاله فاطمه شون و عموی من البته همه اینا به سلامتی راهی کربلان و منو تو تهران پیاده میشیم بابایی سه راه افسریه منتظر ماست انشالاه به سلامتی برن و برگردن امین...اوخی بعد این همه مدت میخوایم بریم خونه اوه دیگه باید خودم تمیزت کنم و حمومت ببرم خدا به خیر کنه بوس پسرکم         ...
21 آذر 1393

اوه امشب کلی اذیتم کردی

سلام پسرکم ،،،،اوه دیگه امشب ازت چی بگم یعنی به طور واقعی کلافم کردی و ابروم رو بردی بس که پسر بدی بودی امشب خونه دایی من دعوت بودیم از زمان رفت داخل ماشین که بغل دایی مسعودت بودی که چقدر گریه کردی بماند تا اینکه زمان ورودمون داخل خونه دیگه من فقط یه سلام تندی کردمو رفتم داخل اتاق خواب تا شیکم تو وروجکم رو سیر کنم و اونم از اخر شبت  که بعد شام رفتیم خونه عموم اینا وای خدا دیگه اخر شب خونرو گذاشتی رو سرت اخه اخرشب عادت کردی حتما یک  شیشه شیر خشک بخوری بس که تنبلت کردم حوصله میک زدن نداری شیر خشکت رو با خودم نبردم اخه بازم از تنبلی خودم اصبلا کیفت رو نبردم یه سری وصیله های ضروریت رو همراهم بردم که شیر  خشکت چون واسه اخر شب بود ن...
17 آذر 1393

یک ماه و نه روزگی گل پسرم

  سلام عزیز دلم شما امروز یک ماه و  نه روزته و ما هنوز گرگانیم باباییت دلش واست یه  ریزه شده احتمالا هفته بعد دیگه تو خونه خودمون باشیم و من میمونم جوجم که باید بهت رسیدگی کنم اونم تنهایی اوه خدا به خیر کنه دوست دارم عزیزم       ...
16 آذر 1393

گرگان

سلام قشنگ مامان ....امروز رفتیم ازمایش زردی واست انجام دادیم شکر خدا اومد رو پنج و کلی ما خوشحال شدیم...فردا صبح هم حرکت میکنیم سمت گرگان احتمالا یه چند وقتی من بمونم تا تو یکمی بزرگ ترشی اخه هنوز خیلی کوچولویی من کماکان با ترس این طرف اون طرفت میکنم دوست دارم مامانییی
29 آبان 1393

بدون عنوان

مامان گلم امروز شما بیست و یک  روزته و خدارو شکر سلامتیت رو بدست اوردی و مامان و باباییت رو از دلواپسی در اوردی/پسرم امیروز تو وبلاگ یکی از دوستان مجازی وبلاگ نیکا کوچولو به نام گل همیشه بهار پست های مامانیش رو خوندم و فکرم رو خیلی مشغول کرد خیلی وقت بود به وب دوستان سر نزدم ولی امروز دلواپسی یک مادر رو دیدم و یاد خودم افتادم نگرانی هاش رو دیدم و یاد خودم افتادم... مادری میترسم مادر خوبی نباشم ، میترسم نتونم وظیفمو درست انجام بدم،نکنه یه وقت تو درست تربیت کردنت اختلال ایجاد کنم،نکنه اونی که میخوام نشی،وای مامانی از خدا میخوام به من توان بده تا در مقابل مشکلات سر فرود نیارم،به من توان بده تا بتونم انسان کاملی کقدیم جامعه کنم،   ...
28 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد